ز تن عریان شهرم باز باران می کشم

باغ های سبز گل های فراوان می کشم

کوچه هایش را پر از آوازهای نقره ای

بعد دل را زیز بارانش پریشان می کشم

دور دور از دست های فتنه جوی زندگی

من برای خود فقط یک عشق پنهان می کشم

این دل در آرزوی دیدنت را باز هم

در گریز از روزهای سرد انسان می کشم

نیستی اما، تو را در هر زمانی گشته ام

بی تو دیگر من خود را سرد و بی جان می کشم

ای دل ای .... با غم بزن این نی لبک ها را که من

باز هم در آسمانم ابر ... باران ... می کشم