اینجا ازهرزگیهای دلم می‌نویسم.دلی که به خاطر سوختن

بیجا،عمری باید بجا بسوزه.اونی که مخاطب منه،اولش

سرگرمی من بود،بعدش دلگرمی من،بعدش دلبستگی

من،بعدش عشق من شد وبعدش داروندارمن،درست

وقتی که شد جون وخون و وجودمن،ناگهان...


ناگهان شد دشمن من.اینقدر راحت منو مثل یه تیکه

آشغال پرت کرد بیرون که انگار ازاول وجود نداشتم.خیلی

ساده گفت گورتو گم کن عوضی...


هنوز دیوونشم وفقط باخاطرات اون نفس میکشم وبه امید اون زنده ام.


من عاشقتم عوضی...